پیامبرمان اینچنین بود (قسمت اول)
سخت بود برای دل رئوفی که لق لق زبانش نهی از جسارت به پیکر آدمیان و حتی حیوانات بود حالا ببیند حامی دلسوزش را آنگونه که مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاء
سرتا پا خشم تنها تکبیر میگفت و خیره شده بود به بدن آن عزیز، پس از نماز بر پیکر تکه تکه شده عموی خود حمزه، هر لاله ای پرپرشده #احد را که می آوردند در کنار حمزه برای هر دو نماز می خواند تا هفتادمرتبه نماز برای سرور شهدایشان اقامه کرده باشد.
اما پیش از صلاة وداع خبر آمد، عمه در راه است، درد فراق برادرش را تاب نیاورده و او که می داند دیگر برادر پای آمدن به سوی او را ندارد خود به سوی شتاب گرفته است.
دستور داد پارچهای آورده و پیش از نظاره کردن صفیه بدن حمزه را، بدن شیرخدا و شیر رسولش را بپوشانند، او خوب میدانست که اگر خواهر، بدن برهنه و چاک چاک برادر را ببیند دیگر خدا می داند چه بلایی سر او می آید.
جوانان را به صفوف طولانی و عریض و طویل امر کرد تا هم اقتدا به آقای داغدارشان کنند و هم سدی باشد برای جلو نیامدن صفیه
اما امروز که فتح الفتوح رخ داده، وحشی وردست هندجگرخوار آمده و زبانش را معطر به بخشش کرده هرچند دلش همچنان متعفن از شرک و معصیت است.
صاحب خلق عظیم، او که در اوج قدرت بود، خوارترین خواران را بخشید تا شاید فرجی در زندگی تیره و تارش باشد. خورشید حجاز آنگونه زخم خورد و اینگونه بخشید.
🔺آری پیامبرمان اینگونه بود.