پیامبرمان اینچنین بود (قسمت دوم)

با یاران بار سفر را بسته و در منطقه‌ای توقف کرده بود. سفر بود و مشکلاتش، بی آبی همه را بی تاب نموده بود، آنان به هر دری زدند نتوانستند آبی بیابند. اما او نه‌تنها فکر این هنگامه را کرده بود و در مصرف مایه حیات صرفه جویی می‌کرد بلکه به ابوقتاده هم دستور داده بود، مراقب قمقمه باشد که هدر نرود. او بزرگوارانه نیک می‌دانست که بزرگ کاروان است، باید بزرگی کند و آنان نیز از او توقع سیادت و سقایت داشتند. شوربختانه تشنگیِ طاقت سوز، امان را از همه بریده بود، آن لب تشنگان که دیروز از دریای علم شهردانش سیراب شده بودند، امروز طلب ماءمعین (آب گوارا) از رسول رحمت کردند چراکه می دانستند که این دق الباب‌شان بی پاسخ نخواهد ماند. فریاد العطش برآورده و کژ راهه را رها کرده و به نزد آقای خود رفتند و هر کدام با گردنی کج و حالت استغاثه عرضه داشتند: الْعَطَشُ‏ قَدْ قَتَلَنِي‏ رسولِ لب تشنه، عطش را به جان خریده و با زبان رسا و دلنشینش ابتدا آنان را به ساحل آرامش رساند و سپس امر کرد که ابوقتاده مشک را بیاورد آنگاه از مشک پیاله‌هایشان را پُر نمود تا سرمست باشند از وجود نعمت حجت خدا و آگاهشان کرد که آب در کوزه شما گرد کجا می گردید؟! سپس رو به ابوقتاده نمود و فرمود: همینک نوبت از آن توست؛ ابوقتاده که ملبس به لباس ادب بود امتناع ورزید، پیامبرمان پس از اشاره به اینکه خودش باید آخرین کسی باشد که سیراب می شود، اینچنین فرمود: سَاقِي‏ الْقَوْمِ‏ آخِرُهُمْ‏ شُرْبا سقای هر قومی باید خودش آخرین نفر سیراب شود. كنز الفوائد، ج‏1، ص: 170 🔺آری پیامبرمان اینگونه بود.